وانیا، هدیه با شکوه خداوند

بعد از حدود 1ماه برگشتیم

سلام به دوستای گلم... بعد مدتها اومدم، دلم واستون تنگ می شد بهتون سر می زدم اما نمی دونم چرا حس نوشتن نداشتم...   خدا رو شکر روزهای خوبی رو گذروندیم، توی مدتی که نبودیم قسمت شد و اما رضا طلبید و یهویی رفتیم مشهد.. بابای وانیا مشهد آموزش دوره داشتن ما رو هم با خودش برد. اونجا خونه عموی وانیا ساکن شدیم. باباعلی صبح می رفت تا غروب حدود 7 برمی گشت... خلاصه در طی روز من و دخترک با هم حرم می رفتیم، گشت می زدیم و در کنار خانواده عموی وانیا بودیم... یه شب هم با دوستان و همکارای همسری رفتیم خوش گذرونی و شاندیز گردی... واااای که من چقدر کیف کردم وقتی چشمم به پاتیناژ افتاد... خلاصه پاساژ گردی داشتیم ویلاژ توریست رفتیم، پمرکز خرید شاندیز ر...
23 بهمن 1393
1